پسری بود که عاشق یه دختر شد اونقدر که بادیدنش از خوشحالی اشکاش جاری میشد اونقدر دوسش داشت که حاضر بود دل از دنیا بکنه . به دختر گفت که دوسش داره . دختر هم لبخند مهربانی تحویلش داد و این سر آغاز عشقشون بود. روزگار زیادی همدم و مونس هم بودن تا اینکه یه روز دختر به پسر گفت : چقدر دوسم داری ؟ پسر گفت به بزرگیه آسمون به اندازه 10 تای بچگیامون به زلالیه بارون به پاکیه عشقم به خدا که بی تو میمیرم ... دختر گفت ینی هر چی بخوام انجام میدی ؟ هر چی بگم گوش میکنی ؟ هر چی...
پسر گفت: تا حد جونم درخواست کن من آمادم . دختر گفت : اگه بگم دوستت ندارم درکم میکنی؟؟؟؟؟
پسر لبخند مهربونی به دختر زد و گفت چیزی بین ما نیس جز لبخندی که توی اولین کلام بهم هدیه کردی و من پس میدم ...
خدانگهدار...
:: بازدید از این مطلب : 327
|
امتیاز مطلب : 75
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23